ماه سرور آمده ..
من با لباس مشکی تان خــو گرفته ام
از طینت پلید خودم رو گرفته ام
با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام
بر ساحل عزای تو پهلو گرفته ام
بهر غبار روبی فرش عزایتان
در این دو ماه از مژه جارو گرفته ام
از صحن روضه های پر از عطر سیب تان
شکر خدا حسین کمی بو گرفته ام
هر سال مزد نوکریم آخر صفر
از دست سبز ضامن آهو گرفته ام
رسم ما ايرانيها اينه كه وقتي مي خواهيم كسي را ازعزا درآوريم، براي اولباس مي بريم . .
آه ه ه
پروردگارا !
بعداز ٢ماه عزا ، برقامت امام عصرمان لباس فـــرج
و
بر ما لباس تقــوا بپوشان
یلدا به خودش نگاه می کند و می بیند فقط یک «اسم زمان» است و دیگر هیچ
من ایرانی ام
و مسلمان
آن هم شیعه . .
همچو سلمان ، دینم را بر ملیتم برتری می دهم
+ مراسم یلدا با طعم روضه و غم آل الله را دل برگذار خواهم کرد . .
مضاف :
یلدا به خودش نگاه می کند و می بیند فقط یک «اسم زمان» است و دیگر هیچ
اما یلدا به عاشورا و حسین(ع) که نگاه می کند کم می آورد؛ شرم و حیا و فهم و شعورش به او می گوید که یک شب عادی باید خاکسار روز و شب عاشورا باشد.
قلب و عقلِ یلدا به او می گوید که با پوشیدن جامه عزا برای حسین(ع)، اعتبار و مقام بگیرد.
یک لحظه ی دیر آمدنِ صبحِ زمستان
باعث شده یلدا همه بیدار بمانیم
ده قرن نیامد پسرِ فاطمه اما
شد ثانیه ای تشنه ی دیدار بمانیم؟!!
خاطره ای از حجت الاسلام پناهیان
اومد پیشم حالش خیلی عجیب بود فهمیدم با بقیه فرق میکنه
گفت: حاج آقا یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه
گفتم: چشم اگه جوابشو بدونم خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم
گفت: من رفتنی ام!
گفتم: یعنی چی؟
گفت: دارم میمیرم
گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟
گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد.
گفتم: خدا کریمه، انشاله که بهت سلامتی میده
با تعجب نگاه کرد و گفت: اگه من بمیرم خدا کریم نیست؟
فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه گول مالید سرش
گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟
گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم از خونه بیرون نمیومدم .
کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن.
تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم؟
خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون مثل همه شروع به کار کردم.
اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت.
خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد.
با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن.
آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه. سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم.
بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم.
ماشین عروس که میدیم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم.
گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم.
مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم.
الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم.
حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدن و قبول میکنه؟
گفتم: بله، اونجور که یاد گرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه.
آرام آرام آرام خدا حافظی کرد و تشکر، داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟
گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!
یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.
با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟
گفت: بیمار نیستم!!
هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم
گفتم: پس چی؟
گفت: فهمیدم مردنیم، رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم گفتن: نه! گفتم: خارج چی؟
و باز گفتند : نه! خلاصه حاجی ما رفتنی هستیم کی اش فرقی داره مگه؟
باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد…!
شیخ عباش قمی ره : من چه كرده ام كه بايد توفيق نماز شب خواندن از من سلب شود ؟ !
حجت الاسلام على محدّث زاده درباره پدرش مرحوم حاج شيخ عبّاس قمى (ره ) مى گويد:
يك روز صبح پدرم برخاست و شروع به گريه كردن نمود، از او پرسيدم : چرا اشك مى ريزيد؟
فرمود: براى اين كه ديشب نماز شب نخواندم !
گفتم : پدر جان ! نماز شب كه مستحب است و واجب نيست ، شما كه ترك واجب نكرده ايد و حرامى به جا نياورده ايد، چرا اين طور نگرانيد؟
فرمود: فرزندم ! نگرانى من از اين است كه من چه كرده ام كه بايد توفيق نماز شب خواندن از من سلب شود؟
در محضر جمال العارفین آیة الله میرزا جوادآقا ملکی تبریزی
تا فرصت داری توشــه ای بردار
[اى سالك طريق عبوديت ]تا مهلت دارى در مصيبت خويش تفكر نما
و تا تو را فرصت از دست نرفته، براى روز حسرت و پشيمانى و طول اقامت در روز قيامت و وحشتهاى روز رستاخيز، خود را آماده و بسيج كن
و بر نفس خويش كه در اين دنيا آن را به ناز و نعمت و خوشى و راحت عادت دادهاى و از عذاب و نقمت و سختى روز قيامت غافلش ساخته اى، گريان شو
و بگو :
اى معبود من! و آقاى من! و مولاى من! به كدام يك از كارها به نزدت شكايت آوردم؟!
براى كدام يك از آنها ناله كنم و گريان شوم؟!!
آيا به درد و شكنجه و سختى آن بگريم؟!
يا براى درازى و طول مدت بلاء بنالم؟! و يا از بيم مار و عقرب ضجه كنم؟!
يا از زحمت زنجير و پتكهاى آهنين فرياد آورم؟!
شايد از اين انديشه كم، به هوش آيى و پندگيرى و به وسيله بازگشت و توبه راست و درست، براى سفرى كه در پيش دارى، توشه اى برگيرى و خود را آماده و مهيا سازى و با كار نيك، كار زشت را نابود نمايى؛ همانا پروردگار، آمرزنده و دوستدار بنده خويش است و پادشاه مهربان و خوش پذيراى رعيت خود مى باشد.
از بندگانش توبه را مى پذيرد و نيكى اندك را به ثواب بسيار، جزا مى بخشد، گناهان را مى زدايد و كردارهاى زشت را به چندين برابر از كارهاى نيك تبديل مى فرمايد.
به نقل از کتاب باده گلگون
امشب دختری در آغوش پدر ، آرام می گیرد . .
امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی..
آن جا پدر و ملائک، به اشتیاق، در انتظار تو هستند..
امشب آسمان گرفته و تاریک است و باد خزان غبار مرگ می پاشد.
گریه امان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را بریده است
و عشق از غم این هجران،
و اندوه هجرت تو گل تازه شکفته و معطری که در قلب بهار می پژمرد، زار می نالد، آرام و قرار زینب علیهاالسلام ، رفته است..
سرانجام آن لحظه فرا رسید
و
رقیه علیهاالسلام کوچک زینب، از خاک تا افلاک پر کشید..
پای درس علامه { آینه باش }
دل تنگی
چہ زود …
جــارو میکنـد
رفـتـگـر ِ شهــر
پـــائـیــز هــاے بے مــ هــر ِ عـمـرمان را
.
.
بـیـــــآ و دستے بر سر ِ این روزهــامــان بـکـش …
.
.
.
غیـبـتــــ کبری ِ تــو زمــانے
تمـــامــ ..
میشود کہ
غـفـلتـــــ کبری ِ مـــا
تمـــامــ ..
شود !!
تفاوت فلسفه و عرفان در کلام علامه
“فلسفه” حرف می آورد و “عرفان” سکوت
آن عقل را بال و پر می دهد و این عقل را بال و پر می کـــَنـَد
آن نور است و این نار
آن درسی بود و این در سینه
از آن دلشاد شوی و از این دلدار
از آن خدا جو شوی و از این خدا خو
آن به خدا کشاند و این به خدا رساند
آن راه است و این مقصد
آن شجر است و این ثمر
آن فخر است و این فقر
آن کجا و این کجا !
” علامه حسن زاده آملی “
پای درس رهبر [ ارتباط با قرآن ]