پندی از داستان لیلی ومجنون
به نام خدا
در مثنوی مولوی آمده که :
مجنون برای دیدن لیلی سوار بر شتری که تازه بچه ای به دنیا آورده بود شد. در راه مجنون از عشق به لیلی وبه یاد او گاه گاهی از خود بی خود می گشت وافسار شتر از دستش رها می شد، شتر هم تا چنین می دید رو به سوی طویله وبچه اش می کرد وبه عشق بچه اش به آن سمت می شتافت ، این کار چندین بار تکرار شد . مجنون به خود آمد ودید به این شکل هرگز به مقصد نخواهد رسید مدتی است در حال رفتن است اما هنوز به ده قدمی طویله هم نرسیده. فورا از شتر پیاده شد وبه شتر گفت : این طوری نمی شود واقعیت این است که ما هردو عاشقیم ولی ضد هم، تو برو پیش معشوقت ،من نیز به سوی لیلی می روم.
این داستان لطیف به ما می آموزد که ؛مثال این بدن مادی ومیل اش به دنیا و خاک واز آن طرف روح ملکوتی انسان ومیل اش به ملکوت وعالم بالا ،مثال مجنون وشترش است بالاخره یا باید به دنبال خواسته های مادی رفت یا قید این بدن رازد واز آن پیاده گشت تا به طویله خودش برود، چرا که دیر یا زود مارا از گرده ی این بدن پیاده خواهند کرد، پس به فرمایش رسول اکرم(ص): ” موتوا قبل ان تموتوا". این طور نباشد که هفتاد، هشتاد سال به عشق خدا، به قول خودمان ،نماز بخوانیم بعد چشم باز کنیم وببینیم که هنوز ده قدمی طویله هم نیستسم. نمی گویم ترک دنیا کن زندگی ات را بکن ولی حرص نزن خودت را خراب نکن زندگی ابد را فدای دنیا نکن ….اگر حریص از دنیا بروی ناقص الخلقه محشور خواهی شد . هان ای عزیزبه هوش باش……….
برگرفته از دست نوشته های بسیجی ایی مجاهد و از دست رفته (نثار روح اش صلوات ).