بیستــــ و دو بهمن نقطه سرخط
نقطه ای نیز نبودم
از کران تا بیکران شور و غوغا برپا بود . .
آسمانیان و زمینیان دست در دستِ هم بر خصم تازیانه میزدند
و من همچنان نبودم ..
میگوید در همان صباح با یاری حقِ مطلق و دلهای پاکشان پیروز شدند
دستهای خونین را قطع
و خاکِ مقدس را از قدومشان پاکسازی کردند
زمان میگذشت
خاکِ مقدس با خونها در می آمیخت
و مقدس تر میشد !
در همان روزگاری که آسمانیان فوج فوج عروج میکردند
و با خونشان ریشه ها را سیراب و قوی ،
بر روی این خاک ، هستی یافتم
و نقطه ای شدم کم رنگ در آن !
.
.
.
من و او هر روز بزرگتر میشدیم
و
دست در دستِ هم رشد میکردیم
با غم و شادی ؛
سالها گذشت
و من و او بالنده تر
.
.
با خونهایی که نثارش کرده بودند ، بسیار ستبر و پر شوکت شده بود !
دلم از این میسوخت که خونِ من سراسر بی لیاقتی بوده
چشم ها و دست ها و پاهایم نیز
چرا که هیچشان را لمس نکرده
هیچشان را ندیده بود
تنها ، با او و در کنارِ او قد کشیدم
همین مرا برای زیستن و شادی ام کفایت میکرد !
.
.
از نقطه بودن خسته ام
میخواهم تیر باشم
تیری پر زهر بر قلبِ دشمنانِ خاکِ مقدس تر شده ام
امشب با ندای الله اکبری که بر تمام وطنم طنین انداز شد
همان خونِ سراسر بی لیاقتم در رگهایم جنبشی را آغاز کرد
که خبر از نقطه نبودنم میدهند
خبر از پالایشِ خونم برای یک نبرد .
.
.
تصمیمم را میگیرم
فردا روزِ من است
روزِ پیوند قدوم من و خاکِ آغشته به خون
روزِ فریادم و اعلام آمادگی برای خون دادن
روز همنوا شدن
فردا 22 بهمن است
نقطه سر خط
تا حقِ مطلق ابدی باحق یا مهدی
طلبه پایه چهار ؛ فاطمه قزلو